- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
پدر تا شام رفتن با تو حیران کردنش با من پریشان کردنش با تو پشیمان کردنش با من اگر این شهر تاریک است من از آلِ خورشیدم اگر شب پُر شده اینجا چراغان کردنش با من به نیزه آیه خواندن با تو و تفسیر با زینب به محمل خطبهها با عمّه طوفان کردنش با من همین که پایِ من وا شد به کاخش با عمو گفتم خیالت تخت از این کاخ ویران کردنش با من به جانت کم نیاوردم به اَبرو خَم نیاوردم اگر میخندد آن نامرد گریان کردنش با من من از این شهر و این ویران زیارتگاه میسازم مزارم گنجِ شام است و نمایان کردنش با من پدر در این سفر خیلی به عمه زحمتم اُفتاد بجای من بگو با او که جبران کردنش با من شنیدم که سراغت را رُباب از عمّه میگیرد به گوشِ مادرم گفتم که مهمان کردنش با من نمیآید به لب جانم سَرَم را تا نگیری تو عزیزم دامنش با تو فقط جان کندنش با من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
قبل از این بر تن تو برگ و بری بود پدر قبل از این بر تن من بال و پری بود پدر خواب بودم که تو رفتی، جگرم سوخت ولی هـمـۀ غـصـۀ مـن بیخـبـری بـود پـدر بعد تو رفت به غارت همۀ حاصل من بعد تو قسمت من خون جگری بود پدر سایهات بر سر نی سـایۀ روی سر من سر تو بر نوک نیزه چه سری بود پدر من کـه از شـام فـقـط خـاطـرۀ بـد دارم سـفـر شام عـجـب بد سـفـری بـود پـدر سر بـازار، سر کـوچه، سر هر گـذری بعـد تو قـسـمت ما در به دری بود پدر کوچه در کوچه، بیابان به بیابان تا شام قــصـۀ آبــلــه و پـای پَــری بــود پـدر من اگر زندهام از معجزۀ زینب توست هـمه جـا بر تن زارم سـپـری بـود پدر به سر ما سرِ سرنیزۀ دشمن میخـورد اگر از داغ تو چـشـمان تـری بود پـدر مـاجـرایی شده پـیـدا شـدن این لـب تـو نیمه شب، کاش که نورِ بصری بود پدر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
من هـم شبـیـه مـادرم زهـرا به سختی پا میشوم از جـای خود اما به سختی بعد از سـر تو قـاتـلـت بـال مـرا چـیـد پَـر میزنم از شـام عاشـورا به سختی آرامشم بعد از تو دیگر رخت بربست گفتم به خود میافتم از فردا به سختی آب خـوشی پـائـین نـرفـتـه از گـلـویـم من خون دل هم میخورم حتی به سختی وَ نَحنُ مَثبورونَ مَطرودونَ...ای وای قـومی نـیـفـتـادهست مثل ما به سخـتی با استـخـوانِ مـویه کـرده مـویه کـردم خود را کشاندم در دل صحرا به سختی خـورد و خـوراکـم شد لـگـد با تازیانه روز رقـیـه شـب نـشـد الا به سـخـتـی مـثل لـبان تـو تـن من هـم کـبـود است یک جای سالم میشود پـیـدا به سختی تـو روی نـی بـودی و من با تـاول پـا سـویت قـدم بـرداشـتـم بـابـا به سخـتی دامان خود را فرش راهت کردم از شوق تا از طـبق برداشـتم سـر را به سختی این حجم اشک و ناله و دلـتـنگیام را دارد تـحـمـل میکـنـد دنـیـا به سخـتی پهـلـو به پهـلـو میشوم شـاید بخـوابـم آنـگـونه که انـسـیةالـحـورا به سخـتـی کـاری نـدارد از لـبت بـوسـه گـرفـتـن من بوسه میگیرم ولی حالا به سختی جان کـنـدن راحـت به طـفـل تو نیـامد جان میکنم با این جراحت ها به سختی غـسـالـه غـسـلم میدهـد امـا به اکـراه غـسـاله غـسـلم میدهـد امـا به سخـتی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
به جز این درد که در قسمت بازو دارم دو سه تا زخم در این گوشۀ ابـرو دارم آنـقـدَر زد که هـمـین اول عُـمـری بـابـا مثـل زهـرا شـدهام دست به پـهـلو دارم برد سنجـاق سرم را وسـط کوچه کسی در عوض لختۀ خون در دل گیسو دارم بهـر اینکـه تو بـبـافی و مـرا نـاز کـنی انـدکی جان پـدر در سر خـود مو دارم و خلاصه… کـمری تا و تنی لـرزان و دیـدهای تـار، از آن قـامـت دلـجـو دارم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
پس از تو دام بلا قـسمت صنوبر شد کـبـوترِ سرِ دوشت پـرید و پـرپر شد بجای نـاز کـشـیدن، کـشـید مـویـم را کسی که بعد عمو شیر شد دلاور شد تـمام راه به من نـان خـشک میدادند زبس که دختر تو روزه داشت لاغر شد صدا زدم ابـتـا! کعـب نی جوابم داد! حریف من نشد و سیلیاش مکرر شد شلـوغی سر بازار دخـترت را کشت چه چشمهای بدی! عمه سوخت مضطر شد لبـم فـدای لب تو! سـرم فـدای سـرت که هرچه شد به من زار با تو بدتر شد خبر بده به نجف! شام را بههم زدهام نگـو رقـیـه! رقـیـه عـلـی دیـگـر شـد
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
چـون نـهـادی که بـیگـزاره شـده گــوش تــو بـیدلــیــل پــاره شـده آخــریـن راه کـه شـدهسـت فــرار اول راه و، راهِ چـــــــاره شـــــده بـی عـلـی آنـقَـدَر سَـبُـک شـده کـه لـفــظ گــهــواره گــاهــواره شــده صورت از رنگ نه، که رنگ کبود خود از این صورت استعاره شده مــوی تـو بـا حــسـاب خـاکـسـتـر کـهـکــشـانـی پُـر از سـتـاره شـده گـوشهـایت دو بیت یک غـزلـنـد غـــزلــی کـه چـهــار پــاره شــده رو به پـائـین چـنان کـشـیـده شـده که خـود گــوش گــوشــواره شـده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
سـرت به دامـن این شـاهـزاده افـتاده ز فـرط غـصـه و غـم بیاراده افتاده کنون که نوبت من شد پدر، دو دستانم کــنــار رأس تـو بـیاسـتـفـاده افـتـاده بیا سـؤال مکـن گـوشـوارهام چه شده خـیال کن که شـبـی بـین جـاده افـتاده بگو ترک ترک زخم صورتت از چیست؟ مگو به من که کمی خط ساده افتاده! ز چرخ شکوه کنم، چون به ساربان گفتم: کـه زیـر پــای ســواره پـیـاده افـتـاده جواب داد: که ساکت شو خارجی! به رخم ببـین که نقـش دو دست گـشاده افتاده شـبـیـه مـادرت اول شـهـیـدهام بـابـا؟ گـمـان کـنـم بـه دل خـانــواده افـتـاده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
تشنه بودم دشمنت فهمید و سقا را گرفت کودکی ساحل نشین بودم که دریا را گرفت با برادرها دلـم خوش بود اکـبر را زد و از نگـاهم آن عزیزِ اربـاّ اربـا را گرفت دید من گهواره جـنبان علی اصغـر شدم تیر را در چله کرد و کودک ما را گرفت کودکی هـای مرا طاقـت نـیـاورد آخـرش پیـش چـشـمم داخل گـودال بابا را گرفت روی خاک افتادی و تاریک شد بعد از تو دشت از شب ما لذت خـورشید فردا را گرفت پای نی با دیدنت خوش بودم اما برنتافت نیزه را برداشت از من آن تماشا را گرفت دیـد داری یـاد مـادر می کـنـی بـا دیـدنـم از تو و از عمه زینب باز زهرا را گرفت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
بابا شکـست حرمت من، در طـفولـیت از حـد گذشت غربت من، در طفولیت پـیــریِ مـن بـرای هـمـه آشـکــار شـد دیدی خـمـید قامت من در طـفـولـیـت؟ در شام، دخـترت به تمسخر گرفته شد ای وای از خجالت من در طـفـولـیـت دستان زجر بود بزرگ و عجیب نیست تغـییر طرح صورت من در طفـولیت گیسو که سوخت، شانه به دردی نمی خورد شد شـانۀ تو حـسرت من در طـفـولیت تو چوب خوردی و به لبم مشت میزدم دارد دلـیـل، لـکـنت من در طـفـولـیـت گـیرم که گوشواره خریدی، چه فـایده! شد پـاره جـای زینت من، در طفولیت این تکه معجری که هنوز است بر سرم باشد گـواه عـصمـت من در طـفـولیت کاخ یزید را به سرش می کنم خـراب این است اوج قـدرت من در طفـولیت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
سحرها تازیانه، خون دلْ شب خوردهام بابا تشر از زجر و خولى موقع تب خوردهام بابا لب تو خیزران خورد و لب من درد میگیرد که من چوب وفادارى ازاین لب خوردهام بابا مرتب شانه گیسویم نخورده هیچ عیبى نیست ولى کعب نى و سیلى مرتب خوردهام بابا غذاى سیر بعد ازتو نخورده عمه و من هم همین یک لقمۀ نان را معذب خوردهام بابا تو سنگ بى شمار از کوفه خوردى بر روى مرکب منم اندازه تو پشت مرکب خوردهام بابا نمی گردم جدا دیگر ز تو، حتی به جان دادن قسم بر چادر خاکى زینب خوردهام بابا
: امتیاز
|
دوبیتی های شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
چه سازم من به حالِ زارم عمه از آن سیلی ببین بـیـمارم عمه بگـو با بچـههـای شهـر طعـنه كه من بابای خوبی دارم عمه ****************** رقـیـه عـالـمی بـاشـد گـدایـش تمامِ عـمـرِ من گـردد فـدایـش خدا قـسمت کنی روزی ببـیـنم ضریح کوچک امّا با صفایش ****************** دلم بیتـاب میبـیـنم پـدر جان تو را نایـاب میبـینم پدر جان بـرای دیــدن قــدری نــوازش تو را در خواب میبینم پدرجان ****************** امان از دختری که خسته باشد و قلب کوچکش بشکسته باشد امان از دخـتـری، کنج خرابه سری بر دامنش بنـشسته باشد ****************** چرا خون، هر دو لبهای تو بسته؟ و خاکستر به موهایت نشسته؟ کجا بودی پدر که غرق خونی؟ بگو پیشانیات را کی شکسته؟ ****************** به قـربان سرت ای نـور دیـده یـتـیـمی همچو من عـالـم ندیده سر و خاکستر و لبهای خونی بگـو بابا سرت را كی بـریده؟ ****************** روزگاری که بی تو سر میشد دشمنِ خـیره، خیـره تر میشد هر کجا قصد ضربه بر من داشت عـمـهام زودتـر سـپــر میشـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
بر طاق جنّان حك شده سیمای رقیه خـورشـید اسـیـرِ رخِ زیـبای رقـیـه مهـتاب كه شبهـا دل عـالـم بـربـاید یـك نـور ز رخـسارِ دل آرای رقـیه دل درحرمش سجده كنان حلقه به گوش است چون منـتـظرِ بخـشـش فردای رقیه گر هر دو جهان ابر شود اشك بریزد یك قـطـره ز هـر آبـلـۀ پـای رقـیـه هر کس نگـذارم به دلـم پای گذارد زیرا كه حـریـم دلِ من جـای رقـیه او راه رود اهلِ حـرم مستِ نظاره اشـكِ پـدرش از قـد و بـالای رقـیـه در عمر کمش آینۀ حضرت زهراست این گونه شـباهـت غـم بـابـای رقـیه با این كه غم كربوبلا سخت گران است سنگینتر از آن ناله و غمهای رقیه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها قبل از شهادت
دوای گـریـه به حـالم طبـابتی دارد دلم به روضۀ امشب چه عادتی دارد حضور دل، دل مضطر، و اشک دریایی يقين كه فاطمه بر من عـنايتی دارد ز دست خسته پَرِ چادرش نمیافـتد به سـن کـوتـهش اما نجـابـتـی دارد مصیبتی به بلـندای دیدن سر نیست وداع غـنـچۀ پـرپـر حـكـايـتی دارد تمام عقدۀ ما سن و سال اين بيبيست مگر كه سيلي بر او حلاوتی دارد؟ دو چشم تار و کبودی صورت ماهش ز شـرح سيـلی مـادر اشارتی دارد به ساق پای شکسته، قسم به قدّ خم كجا سه ساله چنين قد و قامتی دارد؟ دلم به لرزه درآمد خرابه غوغا شد يزيد از این همه غم خواب راحتي دارد؟ رقیه سر به بغل ناگهان زمین افتاد میـان ذکـر پـدر هـم عـبـارتی دارد تـمـام صبـر رقـیـه، مـرا بـبـر بـابـا مگر که این دل تنگم چه طاقتی دارد؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها قبل از شهادت
روزگاریست که با گریه هم آغوش شدم در پـی آیـنـهام؛ آیــنـه بـر دوش شـدم هیچ کس از من آواره سراغی نگرفت در خـرابـات غم انگار فـراموش شدم به گمان همه از خستگیام خوابم برد غافل از آن که من از هجر تو بیهوش شدم بین هر کوچه و هر طعنهای و هر سیلی هرکجا از تو خبر بود همه گوش شدم آه فـریـاد رسـم شـد که طبـیـبـم بـرسد تا زدم بوسه به لبهای تو خاموش شدم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
قدری مرا به سوز غـمت استحاله کن این ظـرف بیعـیار دلـم را پـیـاله کن شـاعـر شـدم غــزل بـنـویـسـم بـرای او آن لحظهای که رشتۀ فکرم گسسته شد همچون کـبوتران حرم دسته دسته شد صـبـح ازل نــوای لــبــم یـا رقــیـه بـود وقـتی مـیان فـکـر و خـیـالـم قـدم زده یعـنـی محـاسـبـات دلـم را به هـم زده باز این چه شورش است و که در اوج واهمه ست زیـبـاترین سـتارۀ حـیـدر، فـرشته بود آری، شبیه حضرت مادر، فرشته بود روح الامـین فـقـط در این خـانه میزند از مهر و عاطفه چه بگویم، لبالب است تـنهـا دلـیـل روشـنی راه مـذهب است زینب خودش که هر دو جهان مبتلای اوست با خـنـدهاش دو کار فـریـبـنـده میکـند دل را به آه قـدسـی خود زنـده میکند گـل در کـنـار هـاله احـساس دیـدنیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
بـا کــاروان نـیـزه سـفـر میکـنم پـدر با طعـنههای حـرمله سـر میکـنم پدر مانـنـد خواهـران خـودم روی نـاقـهها در پیـش سنگ سیـنه سپر میکنم پدر از کــوچــۀ نـگــاه وقــیـح یـهــودیـان بـا یـک لـباس پـاره گـذر میکـنم پدر حالا برو به قصر ولی نیمه شب تو را بـا گــریههای خویش خبر میکنم پدر این گریه جای خطبه کوبنده من است من هم شبـیه عـمّه خـطر میکـنم پدر بــا دیـدن جـراحت پـیـشـانی ات دگـر از فکر بوسه صرف نظر میکنم پدر شـام سـیـاه زنـدگی ام را به لـطـف تو خورشید روی نیـزه سحر میکنم پدر امشب اگر که بوسه نگیرم من از لبت در این قـمار عـشق ضرر میکنم پدر
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
در خرابه دختری نشسته گریه میکند دلشکسته، دست بسته، خسته گریه میکند باز، این چه شورش است دشت را که بعد تو کـوه هم نماز را نـشـسته گریه میکند تـاب دیـدن کـبـودی دوباره را نداشت آسـمان که با دل شکـسته گریه میکند این میان دل من است شرمگین و روسیاه در عزای بیعتی که بسته گریه میکند! تازیـانهها غـلاف میشود، زنی هنوز بر مزار کودکی نشـسـته گریه میکند
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
گل بود و جز به شبنم اشکش وضو نداشت جز روی باغبان دل شب آرزو نداشت رخـسارهاش حـکـایت بازار شام کرد با آن لباس حـاجـت راز مگـو نداشت چـشمش اگرچه بر در ویرانه باز بود معلوم شد ز حرکت دستش که سو نداشت آن پا که زخـم آبـلهاش لب گشوده بود چون پای عمهاش رمق جستجو نداشت کار از حنا و شانه کـشیدن گذشته بود گویی به زیر معجر صد پاره مو نداشت در زیـر تـازیـانـه امـانـش بـریـده بود میخواست نالهای کند اما عمو نداشت
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
از نیمه شب گذشته و خوابش نبرده بود آن کودکی که از غـم او سالخورده بود در گـوشـۀ خـرابـه، به جـای سـتـارههـا تا صبح، زخمهای تنش را، شـمرده بود از ضعف، نای پاشدن از جای خود نداشت آخر سه روز بود، كه چیزی نخورده بود با دست های كوچـكـش، آرام و بـیصدا از فرط درد، بازوی خود را فشرده بود این نیمه جان مانده هم از، لطف زینب است ورنـه هـزار مـرتـبـه در راه مُـرده بود پیش از طلوع، بانوی گوهر شناس شهر آن گـنـج را به دست خـرابه سپـرده بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
من آن شمعم که آتش، بس که آبم کرده خاموشم همه کردند غیر از چند پروانه، فراموشم اگر بیمار شد کس، گل برایش میبرند و من به جای دسته گل باشد سر بابا در آغوشم پس از قتل تو ای لب تشنه، آب آزاد شد بر ما شرار آتش است این آب بر کامم، نمینوشم تو را در بوریا پوشند و جسم من کفن گردد! به جان مادرت، هرگز کفن بر تن نمیپوشم ز زهرا مادرم خود یاد دارم رازداری را از آن رو صورت خود را ز چشم عمه میپوشم دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد که مثل مادرم زهرا ز سیلی پاره شد گوشم اگر گاهی رها میشد ز حبس سینه فریادم به ضرب تازیانه قاتلت میکرد خاموشم فراق یار و سنگ اهل شام و خنده دشمن من آخر کودکم این کوه سنگین است بر دوشم سپر میکرد عمه خویش را بر حفظ جان من نگردد مهربانی های او هرگز فراموشم دو چشم نیمه بازت میکند با هستیام بازی هم از تن میستاند جان هم از سر میبرد هوشم بود دور از کرامت گر نگیرم دست میثم را غلام خویش را گر چه گنه کار است، نفروشم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
من از این بازی دنـیا گـله دارم بابا دل خون از سفر و فاصله دارم بابا جای خلخال در این راه پُر از شمر و سنان دور پـاهـام چـرا سـلـسـله دارم بابا من که با پای پـیـاده نـدویدم هـرگز زیـر پـایـم چـقـدر آبــلـه دارم بـابـا چشمت از خرمن موهام اگر کرده سوال دو سه تا سوخته گیسو بله دارم بابا محرمی نیست در این بادیه جز عمه و من تـرس از بیکـسی قـافـلـه دارم بـابا با یتیمی من این حرمله شوخی کرده من چه مقدار مگر حوصله دارم بابا عمهام نیز شبی رو به نجف کرده و گفت من دلی سوخته از حرمله دارم بابا
: امتیاز
|